بزرگ شدی..........
دلم دیگه حال و حوصله نوشتن نداره .خیلی وقته از عشقم بهت نگفتم و ننوشتم ولی اینو بدون اگه دیگه هم ننویسم تا اخر عمر عاشقتم کیانا ... دوست دارم بیشتر از خودم و تو بنویسم و روزای با هم سپری شدنمون ولی این روزا درگیری ها ی زندگیمون زیاد شده و وقت سر خاروندن ندارم. تو دیگه خانم شدی اینقدر بزرگ شدی که احساس میکنم دارم پیر میشم شایدم پیر شدم و احساس جونی میکنم .نمیدونم ......... سه سال و نیمته .هر روز یه عالمه نقاشی میکشی و کارتون میبینی و چند تا بستنی میخوری .. لباساتو خودت انتخاب میکنی و حتی میپوشی و توی لباس پوشیدن من حتی نظر میدی ، اینا یعنی تو بزرگ شدی .. کفشتو خودت از پشت ویترین انتخاب میکنی و خودت میدونی چیپس...
نویسنده :
افضل
12:49